اومدم یکمی راجب این انیمه صحبت کنم :-:

دقیقا دیروز دیدمش

و منو محو خودش کرد

من کم پیش میاد که انیمه‌ی عاشقانه دوست داشته باشم ولی این واقعا منو محو خودش کرد

تا نیم ساعت بعد اذان داشتم میدیدمش و یادم رفت گشنمه^^

خب بریم برا تایپ کردن...

تا لبتاب رو برمیدارم تا بنویسم همه‌چیزی که میخواستم بگمو یادم میره -_-

  




 

شخصیت اصلیش "میو" اولش یجوری بود

اصرار داشت که هینوده دوسش داشته باشه

با خودم گفتم اه ولش کن دیگه کنه

 

تا اینکه رسیدم به بخش گربه‌ایش

میویه گربه پیش هینوده میرفت و از احساسات و مشکلاتش باخبر بود

همش میخواست زبون باز کنه تا باهاش صحبت کنه

ولی یه گربه که نمیتونه...

 

میو احساسات و حرفای زیادی تو خودش جا داده بود-o-

همینکه نمیتونست حرفی بزنه و بقیه فکر میکردن این همه چیو میگه کافی بود تا میو نقاب انسانیشو ول کنه

به خیال خودش هینوده اینجوری بیشتر دوسش داره

ولی نمیدونست که برای اطرافیانش ارزشمنده

چقدر میو شبیه خیلی از ماهاست :)

با این کارکتر ارتباط عمیقی گرفتم :")

وقتی دیگه به نقاب انسانیشو ول کرد فهمید چقدر ارزشمنده برای والدینش، نامادریش، دوستاش، حتی هینوده!

(ای‌کاش منم ماسک گربه‌ایشو داشتمT-T)

 

میو اون همه عذاب کشید تا فهمید که بقیه بهش اهمیت میدن دوسش دارن

 

نبود میو باعث شد بقیه بفهمن میو چقدر مهمه براشون :|

 

حکایت خیلی از آدماس :(

ارزش اطرافیانشونو وقتی میفهمن که دیگه نیستن اونوقت ناراحت میشن که چرا به بقیه اهمیت نمیدادن

چقدر دنیا قشنگ‌تره اگه به اطرافیانمون اهمیت بدیم

 

میو هم آینه‌ای از رفتار خودمون بود

خیال برمون می‌داره که آره خیلی بی‌ارزشیم

بی‌خبر از اینکه خیلی مهمیم

 

به نظر من از تو فقط یدونه تو کل جهان وجود داره

پس خیلی مهمی^^

تو تکی*-*

 

 

بیاید قبل از اینکه دل "میو"های زندگیمون بشکنه

بهشون نشون بدیم خیلی دوسشون داریم :)